اشعارزیبای دفاع مقدس


سعي کنيد قران انيس و مونستان باشد ، نه زينت دکورها وطاقچه هاي منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زينت قلبتان کنيد. شهيد سيد مجتبي علمدار

پايگاه تخصصي شهدا ...

آخرين مطالب ارسالي
»ناگفته‌هایی از انتقال ضریح امام حسین(ع){بسیارزیبا}
»نسرین ستوده رهبربهائیان ایران+سند
»مقاله ای در مورد شهید وشهادت وشهادت طلبی
»درباره بی انتها ترین نقطه دنیا<<دوکوهه>>
»مطالب تخصصی درباره جنگ نرم
»ولایت ورهبری
»امام حسین درنظررزمندگان
»درباره شهیدتفحس اردشیررحمانی
»تصاویری دررابطه بادفاع مقدس
»20داستان کوتاه وزیباازارادت شهدا به امام حسین (ع){حتمابادقت بخوانید}
»دل نوشته یک خادم منطقه عملیاتی فکه
»رابطه شهدا باحضرت زهرا(س){بسیارجالب}
»خاطرات وزندگینامه بسیارزیباومختصرشهیدمحمدنگارستانی
»سفرنامه جالب وخواندنی سیدشهیدان اهل قلم(سیدمرتضی آوینی)
»اشعارزیبای دفاع مقدس

  

 

 

 

 

 

اين پلاك و استخوان از من به صف جا

 

 مانده است 

 

 


نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده

 

 است 

 


من خودم از شوق مى‏رفتم تنم

 

 افتاده بود 

 


در مقام وصل فهميدم كه سرجا

 

 مانده است

 

 
بى نشانى را خود من خواستم باور

 

 كنيد 

 


نام گمنامى اگر ديديد تنها مانده

 

 است 

 


من رفيقى داشتم همسنگرم جانباز

 

 شد

 

 
دست‏هايش يادگارى پيش مولا مانده

 

 است

 

 
آن بسيجى هم كه معبر را برايم باز

 

 كرد 

 


ديدمش آن روز در تشييع بى‏پا مانده

 

 است 

 


يادتان باشد سلاح و كوله و

 

 فانسقه‏ام 

 


زير نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده

 

 است 

 


پاسداريدش مبادا غفلتى خاكسترى 

 


گيرد عزمى را كه آن از راز زهرا (س)

 

 

 مانده است 

***

 

تابيدي از اوج افق

 


از اوج افلاك

 


بر پهنه ي خاك

 


از موج لبخندت سحر

 


مهتاب را چيد

 

 

از كهكشان سينه ات

 

 

خورشيد جوشيد

 

 

در سايه سار آه تو

 

 

غم، شعله ور شد

 

 

از نم نم اشكت

نگاه آب، تر شد

 

 

وقتي تو را ديد آسمان

 

 

شد صاف و آبي

 

 

خورشيد هم

 

 

از غنچه ي لبخند تو

 

 

شد آفتابي 

 

 

در رويش اشكت 

 

سحر

 

 

مهتاب روييد 

 

 

آب زلالي نگاهت 

 

 

قطره اي چيد 

 

تو 

 

يباترين تفسير و شعر پاك مردي

 

 

شهر شهادت را تو آخر فتح كردي

***

آی قصه قصه قصه ، داد میزنه یه عاشق 

میگه شهید آوردند ، بازم گل شقایق 

شهیدایی که بودند همه جوون بی باک 

بر گشتن، ولی اینبار همه بدون پلاک 

پلا ک هاشون جا مونده، گم کردند خیلی آسون 

بعضیاشون تو اروند بعضیا هم تو مجنون 

پلاکایی که شاید همه باشن بازیچه 

بعضیاشون هنوزم مخفی اند تو شلمچه 

نگاه کنید رو تابوت چقدر قشنگ نوشتن 

انگاری رو هر کدوم فقط یه اسم نوشتن 


بزار برم ببینم، رو تابوتا رو آرام 

آخ بمیرم الهی... بازم شهید گمنام 

اون مادر رو نگاه کن، اومده با دخترش 

یه عکسی تو دستشه میزاره روی سرش 

دستای بی جونشو آروم بالا میاره 

تو چله ی تابستون.... ببین بارون میباره!!! 

خدا گریه ش و از نو دوباره آغاز کرد 

چون دختر شهیدی در تابوتو باز کرد 

دخترک از هوش رفت، تو لحظه ی جنون بود 

چون توی تابوت فقط، یه تیکه استخون بود 

استخونای شما آی شهدای گمنام 

ما رو به عرش میبره بدون حرف و کلام 

درسته سعی میکنن راه و به ما ببندن 

همونایی که دارن به گریمون میخندن 

بزار به ما بخندن تا ابد مست و راحت 

بزار آروم بگیرن با خنده به شهادت 

ولی بدون ای بشر به بد چیزی خندیدی 

مگه تو اشکای اون مادره رو ندیدی؟ 

یقه تو سفت میگیره مادر اون شهیدی 

که تو به استخون جگر گوشش خندیدی 

بازم دعایی داریم همون درد جدایی 

العجل یابن الحسن ، منتظریم بیایی


***

من کجا و با شهیدان زندگی؟!

من کجا و قصه رزمندگی؟!

من کجا و دیدن وجه خدا؟!

من کجا و جمله اعلام الهدی؟!

من که از معراج دل برگشته ام

بین شهر نفس خود سرگشته ام

از سفر نه! من زمعراج آمدم

از زمین با مُهر اخراج آمدم

آمدم با از سفر برگشتگان

گرچه افتادم میان کشته گان

با همه بیچارگی انسان شدم

من سفیر بهترین یاران شدم

من که احساس نیازی می کنم

با شهیدان عشق بازی می کنم

آرزوی یک ترخص می کنم

کِی شهیدان را تفحص می کنم؟!

 

 

 

 

 


 

 




لينک مطلب
 توسط سربازولایت ورهروشهدا در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, ساعت 21:17